هم قد... پدر
پسر خم می شود که هم قد پدر باشد
پدر اما حیا می کند پسرش را بوسه باران کند، بوسه ی بر شانه اش می نشاند و او را رهسپار میدان مبارزه می کند.
پدر حتی مادر را هم تسلی می دهد که مرد شده، پشت مرد مسافر گریه خوبیت ندارد
از او که بپرسی پسرت کجاست، قطعا با افتخار می گوید" جبهه" اما فقط خودش می داند بار سنگین این کلمه را ،دل آشوب همین یک واژه را
روزها می گذرد و پسر باز می گردد
این بار اما پدر خم می شود که پسر را ببوسد، تن سرد و رنجور پسر را
خم میشود و دیگر کمر راست نمیکند
هی دست می رود به کمرها یکی یکی
وقتی که می رسند خبرها یکی یکی
خم گشته قد پدرها دوتا دوتا
وقتی که می رسند پسرها یکی یکی