ای یار دور از نظر ...
به نام خالق مهدی (عج)
ای یار دور از نظر!
دلم برایت تنگ شده!
جمعه پشت جمعه، هفته پشت هفته...
دیگر از ماه هم گذشته است... سالهاست که رخ نمایان نمی کنی...
دلتنگی ام را کجا جار بزنم...
اینجا دیگر جای ماندن نیست
اینجا آدمها از هم میگذرند، عاطفه ها رنگ باخته...
عشق مفهومی ندارد، خبر لای چند سطر خط و یا چند جمله حرف که از آن فقط نام می برند
دلها از هم دورند...
اینجا گاهی فقط جواب، فشنگ است و گلوله
و اگر دستشان از سلاح کوتاه است، زخم زبان می زنند...
زخمها هر روز عمیق تر می شوند... کجاست مرهم؟!
آقای من! اینجا امن نیست... فدای دل شکسته ات!
آقاجان!
شیعیانت را در همه جای دنیا به صلابه کشیده اند... هرآنکس که محبتش به تو و پدرانت، عیان است به رگبار بسته اند
سیاه وسفید فرقی نمی کند... اینجا همه جون هستند و حبیب...
مولای من! گویند: تو همینجا هستی... پس کو؟! کجایی؟!
من چرا نمی بینمت؟!...
از من رو برگردانده ای یا حجاب بر چشمانم نهاده ای تا نبینمت؟!...
من که خود باور دارم بنده خوب و سر به راهی نیستم...
ای امید آخرم! آیا تو هم، از من میگذری؟!...
ای یار مهربان من! مرا دریاب...
طاقتم طاق گشته و قلبم مالامال از مصیبت دوری از تو!
به فدای دل نگرانت!... غصه نخور آقای من!
اینجا شیربچه های حیدری نمی گذارند حرم عمه جانت نا امن شود... هوایش را دارند... قربان چشم بارانی ات!...
جان به فدای تو و پدرانت
تو از خدا بخواه... تو درخواست کن که بیایی... انگار حنای ما دیگر پیش خدا رنگی ندارد
ای رنگین کمان هستی!... تو خود بگو...
بیا و چشمانمان را روشن کن
منتظریم...
سلام