رهروان را "عشق" بس باشد دلیل ...
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند و هم آنانند که گره کور دنیا را به معجزه ی عشق می گشایند...
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند و هم آنانند که گره کور دنیا را به معجزه ی عشق می گشایند...
تشییع پیکر مطهر هفت شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها
شهید سیدمصطفی موسوی
شهید سیدمحمد حسینی
شهید سلطان علی رحیمی
شهید رضا حیدری
شهید حکیم حسین
شهید واصف حسین
شهید سیدعلی شاه
زمان چهارشنبه۹۴/۱۱/۷
ساعت ۱۴ از مسجد امام حسن عسکری به سمت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
و سپس دفن در قطعه سی و یک شهدای مدافع حرم بهشت معصومه سلام الله علیها
" بسم الله الرحمن الرحیم"
میخوانمت به طرز زمان های کودکیم
بابای مهربان امام زمان، حسن
روز ولادت تو زمان هم عهدی است
بعد تو جانشین بلافصل مهدی است
میلاد یازدهمین حجت خدا مبارک
امام حسن عسکری(ع):
" بسم الله الرحمن الرحیم" به اسم اعظم خدا، نزدیکتر از سیاهی چشم به سفیدی چشم است.
درمقام اسم اعظم الهی
یعنی اونقدر این کلمه طیبه، به اسم اعظم خدا نزدیک است که در مردمک چشم، سیاهی به سفیدی نزدیک است.این یک سخن کسانی که راهیان این راهند،می گویند ؛ مومن خالص با " بسم الله الرحمن الرحیم" کاری میکند که ذات اقدس اله با "کن" همان کار را انجام میده .
از نشانه های مومن پنج چیز است:....
وبلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم.
تهذیب الاحکام،ج6،ص52،ح37
ان شاءالله از مومنین واقعی وخالص خداوند باشیم
التماس دعای فرج
دانه های ریز برف با هر بادی خود را به شیشه ی ماشین می زدند! راننده انگار برایش روز برفی و غیر برفی فرقی نمی کرد، روی فرمان قوز کرده بود و با دقت جاده را می پایید! اولش که گفتم بهشت معصومه! هیچ جوابی نداد و سر تا پایم را وراندازی کرد، من با آن کاپشن قهوه ای رنگ و رو رفته و شالگردنی که بینی قرمزم را احاطه نکرده بود، علایم یک دیوانه را داشتم که فقط دلش هوای بهشت معصومه را کرده بود. راننده ها خوب آدم ها را می شناسند، حتی دیوانگان را! دلم می خواست شیشه را پایین بدهم و دستم را در هوای سرد استخوان سوز تکان بدهم اما قیافه ی جدی راننده که تنها مسافرش من بودم مجابم می کرد که دست از این کار بردارم. جلوی بهشت معصومه کنار تلی از برف نگه می دارد. کرایه را که می دهم باز قوز می کند روی فرمان و ماشین را سر و ته می کند. سرباز جلوی در نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و باز هم برمیگردد داخل دکه اش! دلم لحظه ای می خواهد که جای او بودم! اما لرزی توی تنم می نشیند که نگهبانی از چه چیز؟ این ها که اینجا خوابیده اند از من آگاه ترند! برف بی امان می بارد و دلم نمی خواهد کلاهم را تا روی چشمانم بیاورم و شالگردن را دور بینی ام بپیچانم! مگر خون من از آن ها که در سوز سوریه دارند می جنگند رنگین تر است؟ پرچم های قرمز قطعه ی مدافعین حرم با شدت هر چه تمام تر با دانه های برف در ستیزند! برف روی سنگ ها را پوشانده و گل های مصنوعی در زیر برف ها هیچ پژمرده نشده اند! وقتی برف ها زیر پاهایم خرت خرت صدا می دهند، درد هایم شکوفا می شوند! قرار نبود بگویم که کم آورده ام اما می گویم! قرار نبود که بگویم بامرام ها رفتید و من جرات آمدن را ندارم، اما می گویم! قرار نبود دانه دانه ی گناه هایم را رو کنم و بگویم دلیل نیامدنم این ها بوده، اما می گویم! قرار نبود بر سر مزار شهدای افغان برسم و بگویم چقدر غریبید اما می گویم! دانه های برف بغض گلویم را قلقلک می دهد تا خود را تخلیه کنم! هیچکس اینجا نیست به جز عده ای زنده و یک مرده که راست راست خون گرم در رگ هایش می گردد و تکلیفش با خودش معلوم نیست! کنار سنگی که هیچ تابلوی شهیدی بالای سرش نیست روی زمین دراز می کشم. دست به سینه می شوم و چشم هایم را به زور بوران برف می بندم. اینجا قلبی می تپد در کنار قلب هایی اینک در نزد خدا روزی می خوردند.
پ.ن: درد عمیق است وقتی آدم هایی که تا دیروز در کنار تو هیئت می رفتند و پایه ی کربلا رفتن بودند و.. امروز لقب شهید می گیرند و تو هنوز در خودت می پیچی!
+ متن داستان است
گر بداند لذت جان باختن در راه عشق
هیچ عاقل زنده نگذارد به عالم خویش را
تشییع پیکر مطهر شهدای مدافع حرم
30آذر-بهشت معصومه قم
××××
مادر با دست های کف آلود وسط هال می دود و امیری می بیند ورای تصورش: امیر! چی شده؟ چرا داد می زنی؟ کی رو می خواهی بکشی؟ امیر همینطور به دیوار مشت و لگد می کوبد نه می شنود و نه می بیند. اشک و داد و سرخی چشم هایش هر لحظه بیشتر می شود. مادر باز کاری نمی تواند بکند جز در آغوش کشیدن امیر. امیر مشت هایش را حواله مادر می کند. اما مادر محکم تر امیر را به سینه خود فشار می دهد. کف ها از دستانش به پرواز درمی آیند. امیر یک جمله را رها نمی کند: بزار بکشمشون! کم کم دستانش بر پشت مادر سست می شود! مادر نمی تواند جلوی لرزه های امیر را که مثل برگ های پاییزی بر خود می لرزد بگیرد. امیر محکم مادر را می چسبد و وسط هق هق هایش جمله ها بیرون می ریزند: میگن... بابات به خاطر پول... پول... رفته خودشو... کشته... مامان.. مگه بابا شهید نشده؟.. مادر دست های کفی اش را روی سر امیر می کشد. در این دو ماه کار هر شبش است که دست در موهای امیر می کشد تا هوای پدر نکند و آرام بخوابد : چرا پسرم، بابا شهید شده! تو باید بهش افتخار کنی. امیر صورت مادر را در دستانش می گیرد: پس چرا هر شب گریه می کنی؟ تو بهش افتخار نمی کنی؟ مادر دست هایش را دور کمر کوچک امیر حلقه می زند و چانه ی امیر را به شانه اش تکیه می دهد: خوب من دلم برای بابا تنگ میشه، چون رفته یه جای خیلی خوب تر از اینجا! جایی که به خاطر سربندی که بابا زده همه دوسش دارند! امیر که انگار حواسش پرت شده باشد می پرسد: چه سربندی؟ چی نوشته روش؟ مادر خنده اش می گیرد و پر غرور می گوید: سربند مدافع حرم زینب (س)
+ من حاضر نیستم به خاطر پول؛ چشمان میشی بادامی پسرم را اشکبار ببینم
پ.ن: هر بار که خانواده های داغدار و سر به زیر مدافعین حرم افغانی را می بینم، غربتی غریب را حس می کنم. غربتی به اندازه ی تمام تهمت ها و حرف های صد من یه غازی که هر روز دم گوشم زمزمه می شود. والله علیم بذات الصدور
تشییع پیکر مطهر شهدای عملیات محرم سوریه
شهیدان سرافراز لشگر فاطمیون وتیپ زینبیون
شهیدمحمدرضا احمدی
شهید جواد اکبری
شهید سرتاج خان
شهید نوید حسین
شهید ارشاد حسین
پنج شنبه 94/8/21 - بهشت معصومه قم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مجاهدان راه حق که به مقتدای دست بسته ی خود اقتدا کردند و با عدّه و عُدّه ی قلیل هیمنه ی استکبار را در هم ریختند
ماه هاست در میان سکوت سازمان ملل و شورای حکام و مسئولین سیاست زده ی بلاد اسلامی مقاومت کرده اند
و در آخر سلام بر پدران مجاهد پرورشان
که بی صدا سوختند و حسرت اشکشان را شیطان مجسم غرب به گور می برد
من بال و پر شهید را می بوسم پای تا به سر شهید را می بوسم
گر فرصت دیدار مهیا نشود. دست پدر شهید را می بوسم