احتلال

نسأَل الله منازل الشهداء
احتلال
"تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه ایستاده باشند." سیدشهیدان اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۲۹ دی ۹۵، ۱۸:۳۵ - منتـــظر المـهـدی۳۱۳
    ممنونم

اسلایدر

۵۴ مطلب با موضوع «برگی آیه :: مدافعان حرم» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۰۳ ب.ظ

نحن قادمون ✌

اکنون ما آموخته ایم که پیروزی نه در عدّه و عُدّه است و نه در ساز و برگ نظامی ،بعد از جنگ هشت ساله اکنون وقایع سوریه ی مظلوم نشان ما داد با قدرت ایمان می توان همه ی توان دشمن را در هم کوبید و برنامه ی آنها برای جهانخواری را برهم زد و فقط به خدا تکیه داشت و این هیچ تصرفی در رنگ پوست و نژاد ندارد که وابسته است به وسعت صدر رزمندگان مقاومت

 

 

اکنون اراداه ی خداوند در این است که دیگر بار تذکر دهد، تمام قدرت در اختیار اوست و امید است که این تذکر امت ما را برای ظهور آماده کند

 

 

 

 

 

 +

 عکس،نوشت: مدافعان حرم، گردان فاطمیون 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۳
سید حمزه
پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ب.ظ

اذن شهادت

سید مصطفی خودش می گفت: دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نشد ،گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم ، آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم .

 دفعه دوم که رفتم سوریه، باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد، گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم ؛ آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم ، به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشکلم را پرسیدم ، ایشان گفتند:من کان لله کان الله له، تو برای خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی، نیتت را درست کن خدا تو را قبول می کند...

پدرش می گفت : این دفعه آخر مصطفی(سیدابراهیم) عجیب بال و پر درآوره بود دیگر زمینی نبود ..

رفت و به آرزویش رسید..


۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۵
محمدحسین
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ب.ظ

سلام بر پدرانِ مجاهدپرور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام بر مجاهدان راه حق که به مقتدای دست بسته ی خود اقتدا کردند و با عدّه و عُدّه ی قلیل هیمنه ی استکبار را در هم ریختند

 

 

ماه هاست در میان سکوت سازمان ملل و شورای حکام و مسئولین سیاست زده ی بلاد اسلامی مقاومت کرده اند

 

 

و در آخر سلام بر پدران مجاهد پرورشان

 

که بی صدا سوختند و حسرت اشکشان را شیطان مجسم غرب به گور می برد

 

من بال و پر شهید را می بوسم         پای تا به سر شهید را می بوسم

گر فرصت دیدار مهیا نشود.              دست پدر شهید را می بوسم

 

 

  

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۱
سید حمزه
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۶ ب.ظ

برخیز پسرت آمده...

قبل از اینکه تماس بگیری با خودم شرط کرده بودم تمام دلتنگی هایم را روی سرت خالی کنم تا زودتر برگردی. اما همه ی نقشه هایم نقش برآب شد وقتی با صدای گرفته ات گفتی: خانوم، پسرمون رو قورت نده بزار بیام ببینمش! دلم نیامد ذوق زدگی ات را هدر دلتنگی ام بکنم. گفتی به گریه اش بنداز، می خواهم صدایش را بشنوم. به چهره ی پسرمان نگاه کردم. درست مثل تو آرام خوابیده بود. بینی کوچکش را فشار دادم اما قصد بیدار شدن نداشت. چند باری تلاش کردم اما فایده ای نداشت، گفتم: سجاد پسرمون زیرلفظی می خواد، میگه باید بابامو ببینم. با همان صدای گرفته از سرماخوردگی بلند بلند خندیدی. اما بیست روز دیرتر زیرلفظی را آوردی مرد! حالا من پسرت را آورده ام تا تو به خاطر او چشم باز کنی. اما گویا سر و سری با پسرت داری که هر دو آرام خوابیده اید. انگار داری شهادت را برای پسرمان مشق می کنی...

                                               

عکس نوشت: اولین و آخرین دیدار شهید سجاد طاهرنیا با پسرش....

+ دیدار دو فرزند شهید با پیکر پدر آسمانی شان :(


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۶
سیدابراهیم
شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ب.ظ

جان پدر



می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن
 این روزها شنیده هایمان کمی دیدنی شده اند
هنوز حرامیان پدران حسینی را شهید می کنند
دارند خرابه ها تکرار می شوند
رقیه ها دلتنگ پدران می شوند
از شام پدر می آورند و جان رقیه ها را می گیرند


                                 
                                                                           

حضرت رقیه2





پ.ن: چه کیفی دارد مدافع حرم عمه جان زینب باشی و دخترت رقیه وار بر بالینت...
حسین چه می کنی با عاشقانت؟؟








۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۴
سیدابراهیم
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا

تماس گرفتند که ۳ شهید در راه است


آماده ی تشییع بودیم اما پیکر یکی از شهدا به " معراج " نرسیده بود و کاملا مطمئن شده بودیم که گم شده است



بعد از دو روز ، پیگیری ها جواب داد



بدن شهید گم نشده بود ، اشتباها به مشهد رفته بود


و ما میخوانیم اشتباهی،اما باور نکنید .



شهید دلش هوای زیارت کرده بود، همانجا که برات کربلایش را با خون گرفته بود ، پنجره فولاد 


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۴
سید حمزه
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ

همچون أم وهب

سلام بر پدر و مادر شهید


آنگاه که پیکر شهید خود را حتی نتوانست درآغوش بگیرد چراکه از پیکر جوان بلند بالایش جز کیسه ی کوچکی باقی نمانده بود


اما خم به ابرو نیاورد


حتی بالای قبر هم نیامد و تا برای داده اش در راه خدا گریه هم نکند



این داستان پردازی و خاطره نیست


اتفاقی است که به چشم دیده ایم


سلام بر مادر غیورت برادر " ??????"


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۵
سید حمزه
جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ

بابای مدافعم

 

              

سلااااام

بابایی بالاخره اومدم

اومدم تو دنیای رنگی رنگی شما

اومدم و دارم نفس می کشم

وای بابایی نمی دونی چقدر سختم بود توی جای به اون تنگی و تاریکی، دلم می خواست بزنم بیرون و ببینمت، آخه مامانی همش از تو با من حرف زد!

دلم می خواست ببینم شهید چه شکلیه؟ آخه اون تو که بودم همه به تو می گفتن شهید!

راستی بابایی چند تا سوال ازت دارم:

مامان وقتی بهم زل زد گوشه ی چشماش پر اشک شد، چرا بابایی؟ یعنی منو دوست نداره؟

مامان بزرگ تا بغلم کرد گفت چه قد و بالایی به هم زده دختر باباش، یعنی من دختر شمام؟ مال مامانی نیستم؟

اصلنشم بابایی هر کی منو بغل می کنه بغضش میگیره، یعنی من اینقدر زشتم؟

امروز مامانی دست می کشید رو صورتمو می گفت: فرهاد اگه اینجا بود تو رو زمین نمی گذاشت! بعدشم حسابی گریه کرد، فک کنم دلش نمی خواست من زمین بمونم!

از دیروز که اومدم دلم می خواد بغلم کنی و من کلی تو بغلت لوس کنم خودمو، اما نیومدی؟

مگه نمی گن باباها دخترشون رو دوست دارن، یعنی منو دوست نداری که نیومدی؟

اما بابایی وقتی داشتم گریه می کردم داداش محمد تو گوشم یواشکی گفت: بابایی رفته مدافع حرم بشه، گریه نکنیا خوب!!

بابایی یعنی چی مدافع حرم؟

پ.ن: امروز با خبر شدیم شش ماه بعد از آسمانی شدن شهید فرهاد خوشه بر، خداوند فاطمه ای را برای شهید به زمین آورده است. باشد که فاطمه و محمد (فرزند اول شهید) راه پدر را همچون خود او با استواری طی کنند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۵
سیدابراهیم
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ

شهید زائر

 عید بر همگی مبارک:)

به نیابت شهدای مدافع و رزمندگان مدافع حرم

 

_ بازنشر_

                        

 

 

گفتم داداش محمد خیلی بدی، بابا با این پاش چجوری بره مشهد! خیلی دلش هوای حرم کرده، می دونی که دوست داره تو ببریش. همینطور که داشت جورابش را بالا می کشید گفت: آخه خواهر من یه چیزی میگیا، من فردا قراره برم، ان شالله برگشتم قول می دم همگی با هم میریم. بلند شد و جلوی آینه ایستاد،‌ دستی به موها کشید و راهی مسجد شد. هر تیری که میزدم به سنگ می خورد و عزمش برای رفتن ذره ای کمرنگ نمی شد. شب که همه خواب بودند دیدم که بابا رفته بالای سرش و زل زده به محمد. اولش ترسیدم که نکند اتفاقی افتاده. اما دیدم نه، بابای ساکت و آرام همیشگی فقط زل زده به محمدی که غرق خواب است. بابا از این رفتارها نداشت، شاید هم چون فردا عزم رفتن به سوریه را داشت فکری شده بود و می خواست محمد را بیشتر ببیند. فردا محمد از قرآن بوسه ای گرفت و حتی از آبی که برای ریختن در قدم های خداحافظی اش آماده کرده بودیم خورد و رفت. خوب می دیدم که مامان عمیق تر به هر جایی خیره می شود، تمام طعم های غذایش فرق کرده بود. بابا گاهی ازم می خواست ببرمش حرم بانو و من وقتی ویلچر را توی صحن می چرخاندم خوب می دیدم که اشک های دلتنگی اش را برای بانو آورده است. خیلی نگذشت که خبر محمد را آوردند. محمد لقب شهید مدافع حرم را گرفته بود و تک تک ما شده بودیم عضوی از خانواده ی شهید. مامان آرام و قرار نداشت و بابا تمام بی قراری اش را ریخته بود توی سکوت های طولانی مدتش. منتظر جسمی بودیم تا تمام فراق هایمان را روی کفنش خالی کنیم. خبری دیگر آوردند، محمد را اشتباهی برده بودند به مشهد. بابا بی تابی اش بیشتر شد. گفت باید من را هم ببرید مشهد می خواهم محمد را ببینم. و ما تا چشم باز کردیم همه در مشهد بودیم. آخرین بار بود که با محمد به زیارت امام رضا آمده بودیم. همه مان را کشانده بود مشهد و آخرین قولش را عملی می کرد. به قم برگشتیم و محمد روی دستان زائرها به دور حرم بانو طواف خورد و سلام برادری را به خواهرش رساند. محمد شهیدی بود که جسم غرق خون از دفاع حرم را به حرم آفتاب و خواهرش رسانده بود....

پ.ن: روایت بالا داستان است اما این واقعه رخ داده است. شهید محمد ابراهیمی از شهدای مدافع حرم است که پیکرشان اشتباهی ( البته به اذن آقا بوده یقینا) به مشهد فرستاده می شود و بعد از متوجه شدن به محل زندگی اش یعنی قم برگردانده می شود.

از اینجا و اینجا گزارش تصویری احتلال را از تشییع این شهید بزرگوار ببینید.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۲۹
سیدابراهیم
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

غنیمت

 

 

این عکس و بند کفن داستانی دارد

این بند شاید بند دل مادری بود که برای خدا پاره شد و صاحبش دم برنیاورد

این بند کفن حالا تنها " غنیمت " مادر شهید از تمام پیکر جوان رشیدش است

درست گفتم غنیمت 

انفجار خمپاره چیزی از بدن شهید که انصافا خوش سیما و بلند بالا بود ، باقی نگذاشته بود و مسئولین مادر را از دیدن پیکر منع کردند ، مادر شهید که حال و روز خوبی نداشت در کمال احترام پذیرفت و همرا بقیه مادران بالای سر پیکر نیامد ولی بالای قبر و در هنگام دفن طاقت نیاورد

تا کمر داخل قبر خم شد و از پیکر متلاشی که ندید ، این غنیمت را گرفت

این تصویر دقیقا همان لحظه است

سلام بر مادر " وهب "

و بر مولای بی کفن که وهب آفرین است

یاعلی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۶
سید حمزه
کلیه حقوق این وبلاگ متعلق به [ احتلال ] می باشد ; ویرایش شده با توسط پلاک هفت