زندگی = مبارزه
اندر حکایت مدافع حرم :
میگفت: زندگیمان را میکردیم، سرِ زمین بیل میزدیم، شوروی که آمد مملکتمان را گرفت بلند شدیم.یک تکه نان به پر لباس افغانی میبستیم و یک هفته میرفتیم تو کوه و کمر با روسها میجنگیدیم، روسها را بیرون کرده و نکرده خبر آمد که ایران جنگ شده، عراق حمله کرده و کل دنیا هم پشت سرش جمع شده و سرزمین اسلام در خطر است. تکه نانمان را زدیم پر شال و راه افتادیم. لب مرز که رسیدیم گفتند کجا؟ گفتیم آمدیم جنگ. باور نکردند، مثل همانی که برایمان پلاک میساخت و گفت از کجایید و سرمان را بالا گرفتیم و گفتیم افغانستان و با تعجب نگاهمان کرد و بعد آغوش گشود. جنگ تمام شد و همینجا ماندگار شدیم. زمین نداشتیم دیگر، رفتیم سر ساختمان، آجر بالا میانداختیم. چند سال گذشت، خیلیها اذیتمان کردند، می گفتند بروید سرزمین خودتان. سرزمین خودمان؟
زندگی میگذشت که خبر رسید جنگ شده و حرم «خانم زینب(س)» به خطر افتاده.بلند شدیم و ایستادیم. این بار سرنوشتمان در سوریه بود. «آرمان» حالا در سوریه به خطر افتاده بود که سرزمین ما، سرزمین آرمانمان بود.بلند شدیم و روانه «زینبیه» شدیم. نامش هم دلمان را میلرزید.
شهید علیرضا توسلی" فرمانده تیپ فاطمیون
روحش شاد