احتلال

نسأَل الله منازل الشهداء
احتلال
"تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه ایستاده باشند." سیدشهیدان اهل قلم
آخرین نظرات

اسلایدر

۱۷۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای مدافع حرم» ثبت شده است

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۳۱ ق.ظ

طفل الرضیع

وصیت "شهید مهدی علیدوست" به فرزندش

 سخنی با علی اصغر عزیزم : علی جان تو اوج شیرین زبانی تو دارم میرم ماموریت برام سخته ولی چاره ای نیست ؛ مواظب مادرت باش و همیشه به او خدمت کن و هیچ وقت به او بی احترامی نکن ؛ از اینکه فرزند شهید هستی هیچ وقت ناراحت نشو چون من با خدا معامله کردم و خدا با شما و خدا همیشه با شماست و چه همراه بهتر و خوبی جز خدا ؛ دوست داشتم وقتی که باز میگفتی دهدی جون پیشت بودم ، ولی چاره ای نیست و من ودوستام رفتیم تا تو و امثال تو در آرامش زندگی کنید "دوست دارم نفسم"


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۴:۳۱
محمدحسین
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر

علی اکبرهای خمینی

  

تشییع پیکر مطهر شهدای مدافع حرم

شهید سید مجتبی حسینی

شهید سید ضیاء حسینی

شهید علیرضا غلامی

جهارشنبه 1394/7/29- بهشت معصومه قم

 

در آخرالزمان "شهادت" خوبان امت مرا گلچین می کند.

پیامبر اکرم (ص)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۱
سید حمزه
چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۹ ب.ظ

جامه ی رزم

روزی که لباس های علی اصغری را به تنت کردم، آنقدر طنازی می کردی که اشک از چشم هایم جاری شد که آخر یک طفل چه گناهی داشت! تو فکر می کردی بازی جدیدی است که اشک های من روی گونه های تو بلغزد. دست در هوا می چرخاندی و می خندیدی و من بیشتر گریه ام می گرفت. اصلا فکرش را نمی کردم جواب گریه های من و دلیل خنده های تو امروز آشکار شود. حالا چادر سر می کنم و حسینیه به حسینیه روضه ی علی اکبر می روم. چادر روی سر می کشم و منتظر می شوم روضه به آنجا برسد که حسین جامه ی رزم به تن علی اکبر می کند. لیلای قصه کجاست؟ همانطور که من نبودم و برایم نوشتی مامان مامان مامان همین الانش چقدر دلم برات تنگ شده.... و چه خوب که نبودم و ندیدم چه... اما راستش را بخواهی این روزها به این نتیجه رسیده ام که من اولین کسی بودم که جامه ی رزم به تنت کردم. لباس های علی اصغر آن روزها تو را به علی اکبر خانه ام تبدیل کرد....

                     

+

قسمتی از دست نوشته ی شهید مهدی صابری:

مامان ، مامان ، مامان...

همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم........

رسیدن به سن 30 سال ؛ بعد از آقا علی اکبر(ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع) اصلاً نمی تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر(ع) نمی خوام!



پ.ن : این پست تقدیم به شهید مهدی صابری و تمام علی اکبر های امام خامنه ای....


 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۹
سیدابراهیم
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ

خرم آن لحظه که مشتاق به نگارش برسد ...

السلام علیک یا زینب کبری (س)

 

خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند

عشق از انسان موجود عجیبی ساخته

 

 

 

  مراسم تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم

 

شهید مهدی علیدوست

 

 سه شنبه 1394/7/28

ساعت9 صبح

از مسجد امام حسن عسگری(ع) به سمت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها

  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۶
بی نشان
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

" احلی من العسل "

 

 

 

 کربلا یک فرهنگ است

آری فرهنگی که نوجوانانش را آموخت شهادت را چون عسل شیرین بپندارد

 

زیر سم اسب یا شنی تانک

 

 اباعبدالله فرمانده جریانی است در طول تاریخ، نه شهیدی مانده در سال 61

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۴
سید حمزه
سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

هان ای نسیم ،حال بکاء را فزون نما

تشییع پیکر مطهر شهدای مدافع حرم 

شهید سید ساجد حسین

شهیدرضا رحیمی

شهید علی داد سروری

1394/7/16 - بهشت معصومه قم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۰
سید حمزه
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا

تماس گرفتند که ۳ شهید در راه است


آماده ی تشییع بودیم اما پیکر یکی از شهدا به " معراج " نرسیده بود و کاملا مطمئن شده بودیم که گم شده است



بعد از دو روز ، پیگیری ها جواب داد



بدن شهید گم نشده بود ، اشتباها به مشهد رفته بود


و ما میخوانیم اشتباهی،اما باور نکنید .



شهید دلش هوای زیارت کرده بود، همانجا که برات کربلایش را با خون گرفته بود ، پنجره فولاد 


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۴
سید حمزه
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ

همچون أم وهب

سلام بر پدر و مادر شهید


آنگاه که پیکر شهید خود را حتی نتوانست درآغوش بگیرد چراکه از پیکر جوان بلند بالایش جز کیسه ی کوچکی باقی نمانده بود


اما خم به ابرو نیاورد


حتی بالای قبر هم نیامد و تا برای داده اش در راه خدا گریه هم نکند



این داستان پردازی و خاطره نیست


اتفاقی است که به چشم دیده ایم


سلام بر مادر غیورت برادر " ??????"


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۵
سید حمزه
يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ

امام خود را تنها نگذارید

اینجانب محمد هادی ذوالفقاری...

امام زمان را تنها نگذارید

آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت سرم را شکانده‌ام و راه برگشت ندارم. بچه‌های ایران و عراق من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام داده‌ام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم نجف شهری است که مثل تصفیه‌کُن است که گناه‌ها را به سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد این مولای ما خیلی مهربان است.

در جهاد مدافعان حرم شرکت کنید/مدافعان حرم با اسم حضرت زهرا کار تکفیری‌ها را تمام کنند

همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصا حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصا طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود و مطمئنم که این‌ها(ظالمین) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) می‌شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم و بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.

دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمی‌توانم زنده بمانم

ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۷
محمدحسین
جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ

بابای مدافعم

 

              

سلااااام

بابایی بالاخره اومدم

اومدم تو دنیای رنگی رنگی شما

اومدم و دارم نفس می کشم

وای بابایی نمی دونی چقدر سختم بود توی جای به اون تنگی و تاریکی، دلم می خواست بزنم بیرون و ببینمت، آخه مامانی همش از تو با من حرف زد!

دلم می خواست ببینم شهید چه شکلیه؟ آخه اون تو که بودم همه به تو می گفتن شهید!

راستی بابایی چند تا سوال ازت دارم:

مامان وقتی بهم زل زد گوشه ی چشماش پر اشک شد، چرا بابایی؟ یعنی منو دوست نداره؟

مامان بزرگ تا بغلم کرد گفت چه قد و بالایی به هم زده دختر باباش، یعنی من دختر شمام؟ مال مامانی نیستم؟

اصلنشم بابایی هر کی منو بغل می کنه بغضش میگیره، یعنی من اینقدر زشتم؟

امروز مامانی دست می کشید رو صورتمو می گفت: فرهاد اگه اینجا بود تو رو زمین نمی گذاشت! بعدشم حسابی گریه کرد، فک کنم دلش نمی خواست من زمین بمونم!

از دیروز که اومدم دلم می خواد بغلم کنی و من کلی تو بغلت لوس کنم خودمو، اما نیومدی؟

مگه نمی گن باباها دخترشون رو دوست دارن، یعنی منو دوست نداری که نیومدی؟

اما بابایی وقتی داشتم گریه می کردم داداش محمد تو گوشم یواشکی گفت: بابایی رفته مدافع حرم بشه، گریه نکنیا خوب!!

بابایی یعنی چی مدافع حرم؟

پ.ن: امروز با خبر شدیم شش ماه بعد از آسمانی شدن شهید فرهاد خوشه بر، خداوند فاطمه ای را برای شهید به زمین آورده است. باشد که فاطمه و محمد (فرزند اول شهید) راه پدر را همچون خود او با استواری طی کنند.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۵
سیدابراهیم
کلیه حقوق این وبلاگ متعلق به [ احتلال ] می باشد ; ویرایش شده با توسط پلاک هفت