ﺧﺪﺍﻳﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﻳﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻴﮕﻴﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻱ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ
ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﻲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﺴﻲ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻱ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ...
مردم این زمانه مرا سرکوب می کنند که کجا می روید؟ وبرای چه کسی می جنگید؟
امااینان غافلند که ما خود نمی رویم ، گویی ما را صدا می زنند. قلبمان پایمان را به حرکت وا می دارد. جز این که دختر علی(ع) و سه ساله حسین (ع) بر روی اسم ما مهر شهادت زده اند.
من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از قاسم واکبر حسین(ع) نیست.
قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع سید امین حسینی